خطاب به آدمی که مدتهاست پاک شده
بدترین اتفاق زندگیم آن روزها نبود اما سخت ترین روزهایم چرا. تازه در بیست سالگی ام بودم و تصوری از بازی های کثیفی که ممکن است درگیر آن شوم نداشتم. به خیالم آدم های اطرافم سرشتشان بد نیست و فقط گاهی ممکن است اشتباه کنند. گاه این اشتباهات میتواند مهلک و ترسناک باشد اما این هم از ذات آن ها نیست. دیدگاه رمانتیکی که به آدم ها داشتم در زندگی و فعالیت تشکیلاتی ام هم جریان داشت. سعی در آشتی طرفین داشتم و همواره فکر میکردم سوتفاهماتی که فی مابین در جریان است مانع تصمیمات درست و اتحاد در آن تشکیلات متعفن میشود. تا آنکه همه چیز برایم شخصی شد. احساسی در من شکل گرفت که سعی در نهان کردنش داشتم و مدام در شور جوانی آن روزها میل به بروز داشت. دختری -بخوان سلیطه ای- فقط بخاطر صمیمیت شکل گرفته بین من و تو شروع به آتش زدن همه چیز کرد. نمیدانم از کجا متوجه عاطفه ی نوپای من شد و عزم کرد تا تمام ریشه های ارتباطمان را ببرد. نه فقط ارتباط من با تو، که ارتباطم با هرکس که میتواند. آن روزها نمیتوانستم بفهمم که یک انسان، یک کس که حتی مرا نمیشناسد، چرا باید کمر به نابودی من به هر وسیله و راهی ببندد و دروغ پشت هم ردیف کند تا مرا، منی که تا به حال نه به او آسیبی رسانده ام نه کدرش کرده ام، به خاک سیاه بنشاند. تصور آن روزهایم این بود تو هم در آن بازی او افتاده ای و حرفهایش را باور کرده ای. تمام تلاشم را کردم تا همه چیز را با تو رو در رو کنم اما تو صراحتا مانع شدی. آن روزها فکر میکردم زمان یک روز همه چیز را درست میکند و بلاخره تو خواهی فهمید آن موجودی که حتی نمیتوانم نام انسان برایش بگذارم چه بازی ای برای نابودی من و حتی تو چیده. هرچه زمان گذشت من بیشتر فهمیدم. فهمیدم تو از اول متوجه همه چیز بودی ولی برای نجات خودت و ساختن زندگی سیاسی و شخصی ات نیاز به قربانی داشتی و چه کسی بهتر از کسی که دشمن مشترکمان به خاک کشانده اش. تو ماهرانه بازی ای را که برایت چیده شده بود، همان بازی ای که تمام من و آبرویم آن وسط قربانی شده بودیم را به نفع خودت برگرداندی. تو حتی از احترام من به خودت استفاده کردی. میدانستی و احتمالا شنیده بودی من بعد تمام داستان ها، وقتی جایی نامت می آمد و حقیقتی از تو گفته میشد که ممکن بود آینده ی کوفتی سیاسی و حزبی ات را به باد دهد به دروغ از تو دفاع میکنم.
سالها از آن روزها میگذرد. من دیگر آن آدم رمانتیک نیستم. دیگر آن اعتماد سابق را به آدم ها ندارم و نمیتوانم داشته باشم. آن روزها مشی شخصی و سیاسی آدمها را از هم سوا می دانستم اما به لطف تجربه ای که تو به من خوراندی یقین کردم این دو از هم منفک نیستند و نمیتوانند باشند. رندی و کثافتی که در مشی سیاسی ات پیش گرفتی دقیقا همانی بود که در زندگی شخصی ات نمود داشت. آن جایی که دیدی داری غرق میشوی ترجیح دادی به جای به زمین کشیده شدنت یا حداقل تلاش برای احیای دوباره ات، منی را که زور سیاسی -و حتی شخصی- ات به او میرسید غرق کنی و از من پلی بسازی برای نجات زندگی ات.
آن روزها آنقدر سخت گذشت و دوباره ایستادنم آنقدر طول کشید که وقتی ایستادن را دوباره یادگرفتم دیگر کس دیگری بودم. تازه چشمم به جهان بیرون باز شد. دیدم چگونه آدمهای هم مشی ات -و هم مشی سابق من- مثل تو بازی میکنند و به نام مصلحت و اصلاح قربانی میکنند چیزهایی را که نباید. به خودم که آمدم دیدم مساله شخصی ام با تو دارد بوی سیاست میگیرد. من دیگر نمیتوانستم و نمیخواستم چشمانم را ببندم. دیگر نمیخواستم شانه هایم پلی باشد برای ساختن زندگی های سیاسی و فرصت طلبی ها و کثافتکاری ها و خون هایی که میریزد و خودم را بابت روزهایی که در زمین این نوع تفکر متعفن بازی کردم گناهکار میدانستم. اولین کاری که کردم کاملا دور شدن از آن فضای کثیف بود. تا مدتها حتی حاضر نبودم از جلوی آن اتاقی که سه سال تمام خاطرات و زندگی و فعالیتم در آن میگذشت رد شوم. خیلی زود تمام آدم هایی که سابقا رفقایم بودند از من فاصله گرفتند و متقابلا من هم از آنها. دیگر رفاقت با کسانی که روی خونهای ریخته شده ماله میکشیدند یا سکوت میکردند و به نام مصلحت همه چیز رامیتوانستند قربانی کنند حتی شرافت را برایم بی معنا شده بود. هرچه گذشت معنای آن به اصطلاح اصلاحطلبی برایم عریان تر شد و همه
این ها را مدیون تو هستم.
۲۲شهریور ۹۹
ساعت ۱۰ شب
با یک اسم شاید نتوان جمله ساخت اما خیلی کارها میتوان کرد. میتوان تخیل کرد و آنقدر با آن پیش رفت تا در همان رویا زندگی جدیدی را ساخت. میتوان تصاویر شادی در ذهن ساخت که خواب را از چشمانت بگیرد. همین... فقط یک اسم کافی است. به حرف ها نیازی نیست که گزافه ست. به قید ها نیازی نیست که بیراهه ست و به فعل نیاز نیست که تمام کننده ست. برای رویا فقط یک اسم میخواهی بدون هیچ چیز دیگر تا بدون گزافه و بیراهه و انتها پیش بروی. در این نقطه ست که آن اسم میشود تمام "امید" ممکن و ناممکنی که داری